من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت
خورشيد پيش من آمد جگرش سوخت
آدم به تب ديدنم افتادوپس از آن
هر کس که به ديدار من آمد پدرش سوخت
شيطان عددي نيست که آتش بزند،هان !
سوداي مرا هر که به سر داشت سرش سوخت
ققنوس هم از جنس همين شب پرگان بود
ديوانه خورشيد که شد بال و پرش سوخت
تنها نه فقط خانه زهرا و علي نه ....!
هر خانه که باعشق درآميخت درش سوخت
شاعر خبر تازه اي ازعشق شنيدو
تا خواست کلامي بنويسد خبرش سوخت.....